جوجه طلایی

روز هشتاد و دوم

سلام فینگیلی  سلام عزیزم سلام جیگرم الان خمعه است و من و تو از روز یکشنبه از بابایی جدا شدیم. چقدر زیاد، دل من که حسابی براش تنگ شده، میدونم دل تو هم تنگ شده برا بابات ، مگه نه؟!  جوجه ما دوشنبه رسیدیم اهواز و خاله جون، دایی جون و آجی کیانا اومدن فرودگاه جلومون. عصرش به خاله و دایی جون وجود تو رو خبر دادم و بعد با دایی رفتم سونوگرافی. بماند که من از ذوق دیدنت چقدر آب خوردم طوری که دکتر نتونست تو رو ببینه!! گفت که این نی نی شما که دیگه الان کوچولو نیست نیاز به آب خوردن نیست برا دیدنش! خلاصه بعد که دکتر دیدت کلی شیطونی کردی و ورجه وورجه کردی، دستا و پاهات رو هم نشونم داد قربون دست و پات زندگیم....
14 بهمن 1390

روز هفتادو سوم

خرمای مامان سلام الان شدی قد یه خرما!! هورا!! نی‌نی ما داره ماشا الله هر روز بیشتر قد می‌کشه و بزرگتر میشه.<a href='http://im-smiley.com'><img src='http://im-smiley.com/imgs/celebrate/celebrate014.gif' title='IM-Smiley.com - IM Smiley' border='0' alt='Smiley'></a> عزیزم جمعه منو بابایی رفتیم یه مرکزی که اینجا مامانهای باردار می‌رن. گفته بودن بابا هم باید بیاد. ساعت هشت اونجا بودیم، یه خانم خیلی‌ خیلی‌ خوش برخورد اومد و کلی‌ خوشامد گویی کردو‌‌ گفت من ماما هستم و با هم رفتیم تو یکی‌ از اتاقا. خلاصه کلی‌ با هم صحبت کردیم و باید از من خون میگرفتن برا آزمایش. منم که...
5 بهمن 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلایی می باشد